امین
- Mehdi Farhangian
- Apr 30
- 2 min read

امروز خبر درگذشت عمویم را شنیدم این چند سطر را مینویسم که شاید کمی آرامم کند، چرا که او هر چه بود این خصلت را داشت که آرامم کند.
خطاب زندگیاش به من چه بود؟ او سندروم داون داشت و همیشه باور داشت که سه ساله است. چرا سه سال؟شاید سه سالگی زمانی است که غریزه زندگی در بالاترین حد است و مرگ در کنج عزلت است. او دورترین نسبت را با مرگ داشت. هر بار که میدیدمش گویی منبع زندگی را به من هدیه میداد. او دوست بود. دوست همه ما بود. بیاعتنا از همه تحقیرها، وقت تنهاییمان به سراغمان میآمد تا تنهایی ها را بتکاند، تا به یکباره جای همه را پر کند، تا همه دوستیهای دریغ شده را جبران کند. با بعضیها دوستتر بود و با وجود ناتوانی ذهنی، مسئولیتی را برای خودش احساس میکرد؛ مسئولیت دوستی، میخواست که صدای بی صداها باشد. در حافظهام تصویری از او نقش بسته؛ که یک بار در خیابان دیده بود که نوجوان دیگری فردی را که او هم دچار سندروم داون بود دست میانداخت، مدتها ناراحت بود و با چهره ای در هم میگفت دوستم را اذیت کردند.
او همیشه درکی مرگزدوده از وجودش داشت و دقیقاً به همین خاطر بود که رنج او عمیقتر از دیگران برای من بود. رنج دیگران قسمتی از زندگی آنها بود، ولی رنج او از خود او نبود و دستکاری توسط دیگران بود. این اواخر از آن شور و شوق دوران کودکی دیگر خبری نبود. با همه توانایی ذهنی محدودش فهمیده بود که ابتلا به امید بیهوده است. دیگر امید به عروسی با لیلا فروهر و رفتن به دانشگاه نداشت.تنها یادگارش یک نوار قدیمی از صدای پدرش بود که هر روز به آن گوش میداد و قطره اشکی از گوشهی چشمش جاری میشد. گویی در ناخود آگاهش به این باور رسیده بود که این مرگ است که در انتها بر هر نبردی پیروز است.
هیچ عدالتی نمیتواند رنجهای او را جبران کند. چیزی توان بازگرداندن آن زندگی تمام را ندارد. در این میان تنها چیزی که وجود دارد، مسئولیت ما زندگان در برابر رنجهای مشابه است. در دنیای ما هیچ ایماژی تکاندهندهتر از رنج کودکان و معلولان نیست. به ما در مورد سازوکار ها دروغ میگویند که همه چیز مسئولیت و تلاش فردی است
.
همه آن دروغها با دیدن چهره معصوم کودکان و معلولان که ناگزیر از کمک فرادستانند بیاعتبار میشود. مسئولیت ما این است که آن دروغها را رسوا کنیم. در تمام عمرش دولت هیچ حمایتی از امین عمویم نکرد. تنها مدت کوتاهی در مرکز توانبخشی توانست در کنار دوستانش باشد و همان زمان کوتاه را به عنوان یکی از شیرینترین لحظات زندگیاش یاد میکرد. اما حتی این خوشی کوتاه را نیز از او دریغ کردند.. اواخر عمر از این بیمارستان به بیمارستان دیگری میرفت، بدون کوچکترین کمکی از بیمه. علاوه بر همه درسهایی که از زندگی به من من داد وجودش همواره یادآور بود و خواهد ماند از رنج هایی که معلولان و فرودستان در این سیستم متحمل میشوند.
امیدوارم مرا ببخشد از آنکه نتوانستم دوست خوبی باشم،
Comments