کلود کپیتالیسم و بحران مالی ۲۰۰۸
- Mehdi Farhangian
- Jul 26
- 5 min read

سرمایهداری در هستهی خود چیزی جز یک روش تولید نیست به همراه مجموعهای از حقوق و روابط قدرت است. در این نظام، سه حق بنیادین یعنی تصمیمگیری، دسترسی به اطلاعات، و مالکیت بر سود، به شکلی انحصاری در اختیار سرمایهدار قرار میگیرد و بهطور سیستماتیک از کارگران سلب میشود. به عبارت دیگر، در ساعاتی که عموماً مهمترین سالها و لحظات زندگی ما را در بر میگیرند، از ابتداییترین حقوق لیبرال و فردی یعنی همان چیزی که در سایر عرصههای زندگی «دموکراسی» مینامیم – محروم میشویم.
اما در دوران پس از اینترنت، سرمایهداری تنها به کنترل ما در محیط کار بسنده نکرد. نظم موجود با شتابی چشمگیر وارد زندگی خصوصیمان نیز شد. خانهای که مأمن فردیت ما باید باشد، توسط الگوریتمها، و شبکههای اجتماعی اشغال شده است. ما ساعات زیادی را صرف محافظت از «خود» میکنیم – اما نه آن «خود» انسانی و چندلایه، بلکه نسخهی دیجیتال و برندشدهای از خودمان که باید در چارچوب بازار پذیرفتنی باشد.
از کودکی یاد گرفتهایم که رؤیاهایمان یا باید در قالب کار در شرکتهایی مانند گوگل و مایکروسافت تعریف شوند، یا در مسیر تبدیل شدن به کارآفرینی شبیه ایلان ماسک و جف بزوس. این ارزشهای روزگار ماست: فردیت نه برای شکوفایی درونی، بلکه برای فروش بهتر خودمان در بازار. ما هر لحظه در حال ساختن و بهروزرسانی پروفایل آنلاینی هستیم که قرار است «ما» را بفروشد. هر توییت، هر پست، هر لایک و هر استوری بخشی از این برند شخصی است. حتی سرگرمیها و علایقمان باید همراستا با این تصویر مطلوب بازار باشد.
نگرانی فقط این نیست که پلتفرمهایی مانند فیسبوک و ایکس (توییتر سابق) چه میزان اطلاعات از ما دارند و چطور ما را شبیه به هم کردهاند؛ نگرانی بزرگتر آن است که ما هویت دیجیتالمان را به آنها «واگذار» کردهایم. آنها با داشتن این دادهها و قدرت تفسیرشان، نهفقط ما را رصد، بلکه سعی میکنند افکار و رفتار ما را بازطراحی کنند برای یک هدف مشخص: افزایش سود.
اینجاست که به بخش ویرانشهری ماجرا میرسیم: ما دیگر «کاربر» نیستیم، بلکه کالا هستیم . مدل کسبوکار این شرکتها نه بر تولید، بلکه صرفاً بر مالکیت شبکههاستوار است. آمازون، گوگل، مایکروسافت، اوبر و ایربیانبی غالبا زندگی انگلی دارند و بخش عمده سودشان از اجاره شبکه هایشان به دست میآید.. تنها دو درصد از درآمدشان را به کارمندان میدهند. باقی، حاصل اجاره دادن «زمین دیجیتال» است: همان زیرساختی که کاربران واقعی، با زمان، توجه و دادههایشان ساختهاند.
کلود کپیتالیسم یا سرمایهداری ابری، شکل جدیدی از انباشت سرمایه است که در آن، مالکیت زیرساختهای دیجیتال (مانند سرورها، شبکهها، دادهها و پلتفرمها) جایگزین سرمایهگذاری در تولید واقعی شده است. شرکتهایی مانند گوگل، آمازون، مایکروسافت و متا، برخلاف صنایع سنتی، نه با ساختن کالا یا خدمت، بلکه با مالکیت شبکه سود میبرند. اما این مدل بدون تزریق عظیم نقدینگی از سوی بانکهای مرکزی ممکن نبود. بانکها برای خلاص شدن از پولهای انباشتهای که پس از بحران دریافت کرده بودند، به جای وام دادن به تولیدکنندگان واقعی، آن را در بازارهای مالی، تکنولوژی و استارتاپها پمپاژ کردند. سرمایه بهجای کار، به داده پناه برد.
رشد سرمایهداری ابری (Cloud Capitalism) مستقیماً نتیجهی بحران اقتصادی ۲۰۰۸ است. این تئوری توطئه نیست. در سال ۲۰۰۹، گوردون براون و سران گروه G7 جلسهای برگزار کردند. نتیجهی آن جلسه ساده بود: برای نجات اقتصاد، باید بانکها را نجات داد. از آن زمان تاکنون، بیش از ۳۵ تریلیون دلار توسط دولتها چاپ شده است. بانکها که حالا سرمایهی مازاد در اختیار داشتند، باید آن را جایی خرج میکردند. اما سرمایهداران میلی به سرمایهگذاری در بخش واقعی اقتصاد نداشتند. یکی از دلایل آن، سیاستهای دولتها بود: سوسیالیسم برای بانکها و ریاضت اقتصادی برای مردم. مردم عادی پولی برای خرید کالاهای تولیدی نداشتند، پس بازار واقعی سودآور نبود. همین که بتوانند تولیدات ارزانقیمت چینی بخرند و شغلی بیمعنا (به تعبیر دیوید گربر) داشته باشند، کافی بود.
در این فضا، تنها گروهی که هوشمندانه از پول چاپشده استفاده کردند، کلود کپیتالیستها بودند: کسانی که چیزی تولید نکردند، اما شبکهای ساختند که ما را درون آن زندانی کنند.
سالهاست چپها را متهم میکنند که به «پول خیالی» و درخت پول باور دارند. مارگارت تاچر گفته بود مشکل سوسیالیسم این است که بالاخره «پول دیگران تمام میشود». اما واقعیت این است که خود سرمایهداری دائماً از پول دیگران تغذیه میکند. آنها همانهایی هستند که به درخت پول باور دارند اما فقط نمیخواهند ما از آن بچینیم. اگر بانکها یا بورس سقوط کنند، قوانین طوری نوشته شدهاند که فوراً میتوان پول چاپ کرد. اما اگر پولی برای کودک معلول یا سالمند محروم اختصاص داده شود، ناگهان فریاد میزنند: «این باعث تورم میشود!»
بحران مالی ۲۰۰۸ نه صرفاً یک حادثه اقتصادی، بلکه لحظهای تعیینکننده در بازآرایی ساختار سرمایهداری جهانی بود. در حالی که میلیونها نفر خانههایشان را از دست دادند، شغلهایشان حذف شد و اقتصاد واقعی به زانو درآمد، نهادهای مالی خصوصی با حمایت بیقیدوشرط دولتها نجات یافتند. این مداخله گسترده نهتنها نشان داد که دولتها توان خلق پول را دارند، بلکه یک واقعیت بنیادی را عیان کرد: پول کمیاب نیست، بلکه تحت کنترل سیاسی است. این همان نکتهایست که نظریهی مدرن پولی (MMT) بر آن تأکید دارد.
برخلاف روایت رایج که دولتها را همچون خانواری مقایسه میکند که باید خرجش را با دخلش تنظیم کند، MMT نشان میدهد که دولتهای دارای حاکمیت پولی (مانند ایالات متحده، بریتانیا و ژاپن) میتوانند به اندازهی نیاز اقتصاد، پول خلق کنند بدون آنکه الزاماً به تورم فاجعهبار منتهی شود. اما پس از ۲۰۰۸، این توانمندی نه در خدمت مردم، بلکه در خدمت بانکها و سرمایهداران قرار گرفت. خلق هزاران میلیارد دلار توسط فدرال رزرو و سایر بانکهای مرکزی به جیبهای خاصی سرازیر شد و راه را برای ظهور نوعی سرمایهداری بدون تولید هموار کرد: کلود کپیتالیسم.
از منظر MMT، این فرآیند نه نشانهی ناکارآمدی دولتها، بلکه نشانهی سوگیری سیاسی در تخصیص منابع است. همان دولتی که میتواند در عرض یک هفته صدها میلیارد دلار برای نجات بانکها فراهم کند، وقتی صحبت از تأمین مسکن عمومی، بهداشت رایگان یا سرمایهگذاری در انرژی پاک میشود، ناگهان از "کسری بودجه" مینالد. این انتخابیست ایدئولوژیک و سیاسی، نه اقتصادی.
تسریع کلود کپیتالیسم پس از ۲۰۰۸، دقیقاً نمونهایست از استفادهی یکطرفه از قدرت خلق پول: خلق پول بدون دموکراسی. در این مدل، نه مردم، بلکه پلتفرمها صاحبان آیندهاند. و اگر از منظر MMT به آن نگاه کنیم، روشن است که مشکل ما فقدان منابع نیست. مشکل ما این است که این منابع، در خدمت چه کسانی قرار گرفتهاند.
بزرگترین تهدید برای این امپراتوریهای دیجیتال آن است که ما دوباره کنترل افکار و رفتار خود را در دست بگیریم. بله، همهی ما از پست کردن در ایکس، گوش دادن به اسپاتیفای، یا تماشای نتفلیکس لذت میبریم. بله، هوش مصنوعی میتواند آنتیبیوتیکهای جدید بسازد. اما همانطور که مارکسیستها هشدار دادهاند: بدترین شکل بردهداری، آن است که اختیاری باشد.
مسأله این نیست که آیا از این پلتفرمها استفاده کنیم یا نه . پرسش بنیادیتر این است: چه کسی مالک آنهاست؟
سرمایهداری همیشه سعی دارد به ما القا کند که باید مدیون نوابغ تکنولوژی باشیم. اگر آیفون داریم، یعنی باید از نبوغ استیو جابز سپاسگزار باشیم. در حالیکه بسیاری از فناوریهای کلیدی در گوشی ما، از اینترنت گرفته تا GPS و تاچ پد، حاصل پروژههای دولتیاند که هیچگاه نامشان شنیده نشده است.
ما حق داریم از شبکههای اجتماعی، ابزارهای دیجیتال و هوش مصنوعی استفاده کنیم. اما حقمان است که بپرسیم: این ابزارها متعلق به چه کسیاند؟ بسیاری از دادههایی که پلتفرمهای هوش مصنوعی بر آنها تغذیه میکنند، دزدیده شدهاند، بدون رعایت کپیرایت. برچسبگذاری دادهها اغلب در کشورهای فقیر، با استثمار نیروی کار انسانی انجام شده است. این ها هستند که باعث پیشرفتهای بزرگ در هوش مصنوعی شده اند، و گرنه الگوریتم های شبکه های عصبی از دهه ۱۹۵۰ پیشرفت قابل توجهی نکرده اند.
اگر به دنبال حفظ فردیت، دموکراسی، محیط زیست و کرامت انسانی هستیم، باید دقیقتر ببینیم مالکیت در دنیای دیجیتال چگونه توزیع شده و کجا باید محدود شود. سادهلوحانه است که انتظار داشته باشیم ایلان ماسکها و جف بزوسها داوطلبانه قدرت را واگذار کنند. این ما کاربران این شبکهها هستیم که باید خواهان دموکراتیکتر شدن و حمایت از پلتفرمهایی باشیم که مالکیت آنها به دست کاربران است، نه سهامداران.
Comments