چی می شد شعر سفر بیت آخرین نداشت؟
- Mehdi Farhangian
- Jul 31
- 2 min read

" ایرج جنتی عطایی به دمنشیا دچار شده است". تیتر خبر میگفت: «زوال عقل»
کدوم عاشق، کدوم شاعر، کدوم مرد میتواند این خبر را بخواند یاد زوال اطلسیها نیفتد؟ پارادوکسی عجیبی است که کسی که بخش زیادی از حافظه جمعی ما را ساخته حافظه اش را از دست داده است.
ترانه سرایان زندگی مردم کوچه بازار را ترانه میکنند. اما این سرزمین همیشه خاکش با اخلاق بردگی، کلبیمسلکی، و ستایش مظلومیت آمیخته است، همواره مظلوم بودن و واکنشگر بودن، مقدس شمرده شده. ادبیات عامیانه ما، بهویژه در عصر نوحهخوانیهای سیاسی و اجتماعی، این سنت را عمیقتر کرد. بسیاری از ترانهسرایان همین آه و حسرت ها را در ترانه هایشان انعکاس دادند.
اما، ایرج جنتی عطایی متفاوت بود و عمدتا در شعرهایش نه نشانهای از تسلیم، که جاری بودن بود:
تو رگام به جای خون، شعر سرخ رفتنه / تن به موندن نمیدم، موندنم مرگ منه
در سختترین شرایط و حتی آنجا که پشت سر جهنمه و روبرو قتلگاه آدمه، باید رفت و حریص رفتن بود. باید کنشگر بود، تا آخرین رمق، تا واپسین سطر.
اما میدانست که برای باور بودن امید کافی نیست و برای ادامه دادن ایمان هم لازم است و باید مومن بود.
یاور همیشه مومن...
با او خاطره داریم چرا که گویی فقدان هایمان با هم یکی بود و بنابراین آرزوهایمان هم یکی بود. آرزوهایمان:
سقفی اندازه قلب من و تو ... سقفی که تنپوش هراس ما باشه
میدانست که زندگی، جز محبت، چیزی ندارد. و اگر تغییری باید، جز از مسیر خیال ممکن نیست. او ما را با خود به دنیای زیبای خیالی خودش میبرد:
اگه این فقط یه خوابه، تا ابد بگذار بخوابم
هرچند سالهای غربت و سکوت لندن برایش آسان نبود، و آه میکشید:
مرا به خانهام ببر، که شهر، شهر یار نیست
اما هنوز هم میشد در یاس مبهم چشماش آن عطش جاودانهی رفتن و جاری بودن را دید. برای او، دردها پایان نبودند، بلکه آغاز جوانه بودند:
هر چه تبر زدی مرا زخم نشد، جوانه شد
اکنون نمیدانم در چه حال است. حتی نمیدانم آرزوی سلامتی برای او، معنا دارد یا نه. اما ، همیشه ناجی عاطفه من بود، و قاصد شکفتن. ای کاش باز هم کنارمان، برای ما، شبآشیانهای شبزده، باز هم پناهی از ترانه بسازد:
سایهبونی از ترانه برای خواب ابریشم...
Comments