زیبایی در زمانه زشت
- Mehdi Farhangian
- Jun 23
- 4 min read

در زمانی که این متن را مینویسم، ده روز از حمله نظامی اسرائیل به ایران گذشته است. شب و روز برای ما شبیه یک کابوس شده که تمام نمیشود. آمریکا مراکز هستهای فردو، نطنز و اصفهان را هدف قرار داده و در نتیجه این حملات، صدها میلیارد دلار از سرمایه کشور نابود شد؛ سرمایهای که میتوانست صرف بهبود زندگی مردم و توسعه کشور شود. خامنهای سالها کشور را در معرض تحریم و خطر جنگ قرار داد. مردم هر روز به بهانه برنامه هستهای، وضعیت بدتری را تجربه کردند. حالا بسیاری از فرماندهان نظامی جمهوری اسلامی در یک روز کشته شدهاند. این میتوانست روز شادی باشد، اگر طرف مقابل ما اسرائیل جنایتکار نبود.
اما دردناکتر از این، خشم انباشتهای است که جمهوری اسلامی طی ۴۵ سال سرکوب و ناکارآمدی در دل مردم به وجود آورده! خشم و تحقیر آنقدر زیاد شده که بعضی از ایرانیان از تجاوز اسرائیل به کشور خود حمایت میکنند و خواهان ادامه جنگ هستند.
پس از جنگ جهانی دوم، در اروپا این سوال مطرح شد که چرا ملتی با فرهنگی غنی مثل آلمان از هیتلر حمایت کرد. و سوال مهمتری هم مطرح شد: اگر گوته، شوپنهاور و نیچه نتوانستند جلوی فاجعه آشویتس را بگیرند، پس کارکرد فلسفه و فرهنگ در کجاست؟ این سوال امروز هم برای ایران مطرح است.
خشم مردم آلمان در جنگ دوم نتیجه حس تحقیر و شکست پس از جنگ اول و سالها ابرتورم بود. جمهوری اسلامی همین حس تحقیر و شکست را برای ایرانیان بهوجود آورد. حالا نتیجهاش این شده که بعضی از مردم، برای کسی هورا میکشند که مسئول مرگ شصت هزار غیرنظامی در غزه است و خواهان اخراج میلیونها مهاجر افغان از ایراناند. و طبیعی است که سالها بعد، این سوال مطرح شود که چه بر سر مردمی آمد که زمانی شاعری داشت که میگفت: "بنی آدم اعضای یکدیگرند."
با این حال، حتی در این شرایط میتوان زیبایی دید. در بین بعضی از ایرانیها، همبستگی و مخالفت با تجاوز یک کشور بیگانه دیده میشود. ما تنها نیستیم. ما همان کسانی هستیم که همیشه باور داشتیم دنیای بهتری ممکن است؛ دنیایی که در آن، مردم خود عامل تغییرند.
ما همان کسانی هستیم که در جنبش باشکوه سبز یکی شدیم. ما همانهایی هستیم که وقتی ویدا موحد روی تیر چراغ برق ایستاد، بیداریمان شکل تازهای گرفت و جنبش "زن، زندگی، آزادی" را آغاز کردیم. جنبشی که در همان آغاز، نیروهای مرد، میهن، آبادی میخواستند آن را مصادره کنند، اما ما ایستادیم و اجازه ندادیم.
ما کسانی را میبینیم که از شدت نفرت، واقعیت را گم کردهاندو جنگ را با بازی رایانهای اشتباه گرفتهاند. نفرت را درک میکنیم ولی اعوجاجی که در ادراکشان به وجود آورده است را نه. آنها هر کاری میکنند تا لکه خون را از دستان جنایتکاران پاک کنند. همانهایی که میگویند اسرائیل نقطهزنی میکند، ولی نمیپرسند آن چه نقطهای بود که ۶۰ هزار نفر را کشت. نمیپرسند چرا بیش از ۸۰ درصد کشتهشدگان حملات اسرائیل غیرنظامی بودهاند. آنها مجبورند این واقعیت را عادیسازی کنند که این هم شیمیدرمانی است تا بتوانند خون را از روی دستانشان بشورند.
من دلم میخواست الان در ایران باشم. شاید بتوانم تا حد ممکن از خانوادهام محافظت کنم. دلم میخواست در میان زشتیها، زیبایی بسازم. به اطرافیانم یادآوری کنم که حتی وقتی لگدمال میشویم، هنوز میتوانیم به مرزهای انسانی پایبند باشیم.
در میان بمبها بودن ترسناک است، مثل بودن در جنبش خیابانی. اما باشکوه است، چون در آن برابری تجربه میکنیم. یادمان میآید که همه ما همسرنوشتیم و به یک اندازه آسیبپذیر. یادمان میآید که این شرایط طبیعی نیست و نظم سیاسی ایران و نظم جهانی مدرن از ما محافظت نکردهاند.
این احساس محبت و همدلی، میتواند قویتر از همه بمبها باشد. جملهای از جنگ داخلی اسپانیا هست که میگوید: "اگرچه در همه نبردها شکست خوردیم، اما زیباترین آوازها را ما خواندیم."
اما هر اتفاقی که افتاد، نباید رویاهایمان را فراموش کنیم. ما ملتی بودیم که در خاورمیانه، رؤیای مدرنتری از دیگران داشتیم: دموکراسی، برابری، و دگرخواهی. نباید فریب پروپاگاندای ارتجاع قومیت گرای و نژادپرست را بخوریم.رسانههایی مثل "من و تو" با ساختن برنامههایی مثل "تونل زمان" گذشته ایران را به کاریکاتور تبدیل کردند. ایرانی راستگرا چون توانایی رؤیاپردازی ندارد، به نوستالژی پناه برده.
من با تمام وجود امیدوارم که پیشبینیام اشتباه باشد و این جنگ بدون تلفات، به دگرگونی اساسی و حرکت به سوی آزادی منجر شود. اما در هر صورت، بیایید همراهی با اسرائیل و طرفداران داخلی و حارجیشان را که ارتجاعی ترین مردم شمال جهانی هستند را از ناصیه مردم ایران پاک کنیم. از چهره جنبشهای سبز و زن، زندگی، آزادی پاک کنیم.
برای این کار، بیش از امید، به ایمان نیاز داریم.
یادمان نرود سخن اقبال را:
"گمان مبر که به پایان رسید کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است."
و یادمان باشد حرف فرزاد کمانگر را:
"اما یادتان باشد که به شعر، به آواز، به لیلاهایتان، به رویاهایتان پشت نکنید، به فرزندانتان یاد بدهید برای سرزمینشان برای امروز و فرداها فرزندی از جنس «شعر و باران» باشند به دست باد و آفتاب میسپارمتان تا فردایی نه چندان دور درس عشق و صداقت را برای سرزمینمان مترنم شوید."
و جمله معروف از جنبش مه ۱۹۶۸ فرانسه را فراموش نکنیم:
"واقعبین باشید؛ غیرممکنها را بخواهید."
من فکر میکنم زاویه دیدت به مساله اشتباهه.
کسی از تجاوز «اسرائیل» به «ایران» حمایت نمیکنه و خوشحال نیست. از آسیبی که به ج.ا وارد میشه خوشحالیم.
کسی از نابودی زیرساختهای کشور خوشحال نیست، از نابودی قدرت ج.ا و ذلیل شدنش خوشحالیم.
اینجوری بگم. ما الان دو تا دشمن داریم
دشمن درجه یک جمهوری اسلامیه و دشمن درجه دوم با اختلاف اسرائیله.
خوشحالی از از بین رفتن جمهوری اسلامی به معنی حمایت از اسرائیل نیست.
مثال فوتبالیش میشه وقتی دو تا تیمی که ازشون متنفری با هم بازی دارن. از گل خوردن اونی که بیشتر متنفری خیلی خوشحال میشی ولی اصلا به معنی طرفداری از تیم دوم نیست.