top of page

سرمایه داری و افسانه‌ی حسادت

  • Writer: Mehdi Farhangian
    Mehdi Farhangian
  • Apr 21
  • 5 min read

Updated: Apr 30





مدتی پیش ویدیویی از شبکه «من و تو» در فضای مجازی دست‌به‌دست می‌شد؛ محتوایی به‌غایت سطحی و مبتذل، که در حالت عادی ارزش واکنش‌داشتن ندارد. اما چیزی که مرا بر آن داشت تا این یادداشت را بنویسم، میزان بالای لایک‌ها و بازنشر های آن بود. این ویدئو تکرار یکی از حیله‌های قدیمی و کارآمد سرمایه‌داری بود: تلاش برای ترسیم اندیشه‌ی چپ و سوسیالیستی به‌عنوان جریانی برآمده از نفرت، تلخی، و حسادت نسبت به موفقیت دیگران. این روایت، سرمایه‌داری را طرفدار صلح، ثبات و رفاه عمومی جلوه می‌دهد و در مقابل، چپ‌گرایان را به‌عنوان آشوب‌طلبانی معرفی می‌کند که به‌دنبال درگیری، تخریب و نفرت‌پراکنی‌اند.


چه حیله‌ای مؤثرتر از اینکه به طرف مقابل بباورانی که اساساً جنگی در کار نیست؟ به او بقبولانی که این طمع ماست که چرخ زندگی تو را می‌چرخاند. قصه‌ی آدام اسمیت را برایش تعریف کن: «ما شام‌مان را نه از مهربانی قصاب و نانوا، بلکه از منفعت‌طلبی‌شان داریم.» .


در دنیای واقعی منافع قصاب و نانوا در تضاد است. در دنیای واقعی هزینه طمع و در نتیجه ورشکستگی بانکهای خصوصی را جوان بیکار شده در جنوب اروپا میدهد هزینه چپاول معادن مس توسط شرکتهای چند ملیتی را مردم فقیر زامبیا میدهند هزینه طمع شرکتهای خصوصی را کارگر بیکار شده هفت تپه میدهد. هزینه ساست گذاری شرکتهای فایزر و مدرنا - که تمام با تکیه از پتنتهایی که با بودجه عمومی توسعه یافته اند - را جان میلیونها انسان میدهد. هزینه طمع آمازون برای انحصار کامل بازار را خرده فروشان کوچک میدهند صد بنگاه بزرگ مسئول تولید ۷۰٪ گازهای گلخانه‌ای‌اند و هزینه هاش را همه ما میدهیم


بخشی از این وضعیت را میتوان با نظریه قرارداد اجتماعی توضیح داد —ایده‌ای که توسط فیلسوفانی مانند هابز، روسو و لاک مطرح شده است. بر اساس این نظریه، جامعه از توافقی میان افراد شکل می‌گیرد؛ جایی که انسان‌ها در وضعیت طبیعی، بخشی از آزادی‌های فردی خود را واگذار می‌کنند تا در ازای آن، از مزایای زندگی در یک جامعه‌ی سازمان‌یافته بهره‌مند شوند—مزایایی همچون عدالت، نظم و امنیت. این قراردادهای اجتماعی توسط صاحبان سرمایه تایین میشود و بر مبنای استثناست و غالبا افراد فرودست و اقلیت ها را نادیده میگیرد. برای درک بهتر سری به افزایش غیرقانونی مالیات بر املاک در دیترویت در اوایل دهه دو هزار بزنیم. این افزایش‌ها عمدتاً ساکنان فقیر و سیاه‌پوست محله‌های خاص را هدف قرار داد و به مصادره‌ی خانه‌ها و اخراج ساکنان منجر شد.وضعیت دیترویت مثالی از نفرت و جنگ صاحبین سرمایه ار بی صداهاست. نشان دهنده ساختاری است که در آن، حقوق و منافع اقلیت‌های نژادی نادیده گرفته می‌شود. در دیترویت، علاوه بر افزایش مالیات بر املاک به صورت گسترده آب منطقه قطع شد. هر دو کار غیر قانونی بود.هدف پشت این قطع آب گسترده، خصوصی‌سازی شرکت آب شهری بود—اقدامی که نشان می‌داد منافع اقتصادی نهادهای قدرتمند، بر نیازهای ابتدایی مردم، از جمله حق دسترسی به آب، اولویت دارد.و امنیت، رفاه و عدالت در برابر منطق سود و بازار کنار گذاشته شدند.


سرمایه‌داری در ذات خود مبتنی بر یک تضاد بنیادین میان منافع صاحبان سرمایه و کارگران است. این تضاد ساختاری است. کارفرما در پی آن است که بیشترین میزان کار را با کمترین هزینه ممکن به دست آورد، در حالی که کارگر می‌کوشد با کمترین میزان کار، بالاترین مزد را دریافت کند. کارفرما خود را مالک سود، زمان، و تلاش دیگری می‌داند. کارگر به‌زودی درمی‌یابد که هر تلاش بیشتر، هر ابتکار خلاقانه، نه به سود خودش بلکه به سود صاحبان سرمایه خواهد بود. بنابراین، تلاشش را به "حداقل قابل قبول" محدود می‌کند، نه حداکثر توانایی. او در می‌یابد که امنیت شغلی‌اش تضمین‌شده نیست و با کوچک‌ترین افت سود، می‌تواند از کار اخراج شود. از همین رو، به جای تسلط عمیق بر مهارتی خاص، به دنبال حفظ تطبیق‌پذیری شغلی و توانایی جابجایی سریع میان صنایع مختلف است , و به همین دلیل است که این سیستم ناکارآمد است و شرکت باید نگران فرار دیگری از زیر کار باشد، و برای همین، هر مدیر نیاز به مدیری دیگر دارد که بر او نظارت کند


هیچ چیز به‌خوبی نرخ مشارکت کارگران در اتحادیه‌ها نمی‌تواند عمق شکاف و دشمنی طبقاتی صاحبان سرمایه را نمایان کند.از دهه ۱۹۸۰ به بعد، اتحادهای کارگری تضعیف و در نهایت عملا بی‌اثر شدند و این نرخ مشارکت به شدت کم شد. در ظاهر، سرمایه‌داران و مدافعان آزادی فردی، خود را حامی "آزادی انتخاب" معرفی می‌کنند، اما همین‌ها پشت درهای بسته با لابی‌گری و تنظیم هزاران قانون نوشته و نانوشته، تلاش می‌کنند هرگونه تشکل‌یابی کارگران را محدود، ممنوع یا بی‌اثر کنند.


یکی دیگر از نشانه‌های عمیق این خصومت طبقاتی و دشمنی صاحبین سرمایه، سیاست‌های مرتبط با نرخ بیکاری است. از دهه ۱۹۸۰ به این‌سو، در پی پذیرش نظریه‌ی «نرخ طبیعی بیکاری» از سوی میلتون فریدمن، این ایده در نظام نئولیبرال تثبیت شد که اگر نرخ بیکاری بیش از حد پایین بیاید، تورم افزایش می‌یابد—زیرا کارگران برای حفظ قدرت خرید خود، خواهان دستمزدهای بالاتر می‌شوند، و این افزایش مزدها، حاشیه سود سرمایه‌داران را تهدید می‌کند. راه‌حل پیشنهادی چه بود؟ نگه‌داشتن سطح مشخصی از بیکاری در جامعه.


بر اساس این نظریه، نرخ بیکاری موسوم به NAIRU (نرخ بیکاری غیرتورمی) باید وجود داشته باشد تا تعادل حفظ شود و سود سرمایه‌داران تهدید نشود. این نه صرفاً یک سیاست اقتصادی، که نوعی مهندسی اجتماعی مبتنی بر سود بود—بانک‌های مرکزی با ابزار نرخ بهره، مانع از کاهش نرخ بیکاری می‌شدند و عملاً بیکاری را تبدیل به یک سیاست رسمی می‌کردند.اگر اشتغال کارگر سود مطلوب ایجاد نکند، بیکار ماندن او، ولو به قیمت رنج، فقر و نابودی خانواده‌اش، پذیرفتنی است. این خشونت، نه در میدان جنگ، بلکه پشت نمودارها و سیاست‌های پولی، هر روز اتفاق می‌افتد.


افسانه دیگر نسبت حداقل دستمزد و رفاه است. اقتصاد نئوکلاسیک، دستمزد حقیقی را عامل اصلی اشتغال می‌داند هرچه کارگر بیشتر گرسنه باشد، بیشتر تن به شرایط ظالمانه خواهد داد. بیکاری، ابزاری‌ست برای پایین نگه‌داشتن مزدها و بالا بردن حاشیه سود.


«خلاقیت» نه در خدمت حل مسائل انسانی، بلکه در خدمت استخراج سود از هر شکاف و زخم اجتماعی تعریف می‌شود. در مدارس به شما یاد نمی‌دهند که با فقر بجنگید، یا در برابر نابرابری مقاومت کنید؛ بلکه آموزش می‌دهند که از همین فقر و فلاکت، کسب درآمد کنید. به شما نمی‌گویند چگونه درد را درمان کنید، بلکه می‌آموزند چطور آن را بسته‌بندی کرده و بفروشید.


اگر در جایی فردی سالخورده ای را بی پول در صف نان دیدید، یا کودکی لابه‌لای زباله‌ها دنبال غذا می‌گشت، فوراً فرصت بازار را تشخیص دهید.. اپلیکیشنی طراحی کنید که آخرین سکه‌های مانده در جیب آسیب‌پذیرترین اقشار را هم بیرون بکشد.در این جهان‌بینی، شما هیچ مسئولیتی جز جیب خود ندارید. اخلاق؟ دلسوزی؟ مسئولیت اجتماعی؟. آن‌چه اهمیت دارد، شاخص رشد شخصی شماست؛ آن‌هم نه به معنای بلوغ فکری یا انسانی، بلکه صرفاً در قالب گردش سرمایه و سود بیشتر.


و در نهایت، سخن من با کارگران و کارمندانی‌ست که پای این‌گونه پست‌ها و ویدیوها لایک می‌زنند—خواستن رهایی از وضعیت بردگی مدرن، نشانه‌ی حسادت نیست. اینکه چشم باز کنیم و ببینیم کجا و چگونه نردبان موفقیت یک نفر بر شانه‌های خمیده‌ی فرودستان بنا شده، حسادت نیست. منفعت ما در رهایی از وابستگی مطلق و داشتن حق تصمیم و چانه زنی است است؛ حال آنکه این اقتصاد در عمل، تنها آزادی صاحبان سرمایه را تضمین می‌کند، نه آزادی ما.


آزادی آن‌ها یعنی آزادی برای اخراج کارگر، برای پایین نگه داشتن دستمزد، برای خصوصی‌سازی آموزش و بهداشت؛ آزادی برای لابی‌گری و تعیین نرخ بیکاری، برای نفوذ شرکت‌های بیمه و جلوگیری از ارائه‌ی خدمات درمانی عمومی؛ آزادی برای فروش سهام شرکت‌ها و تقسیم سود میان مالکان، در حالی که کارکنان را اخراج می‌کنند؛ آزادی برای خالی کردن شهرهایی چون دیترویت از سکنه؛ برای فاجعه‌هایی چون خودسوزی یونس عساکره.


آنها با ما سر جنگ دارند. آن‌ها از ما نفرت دارند.


این مقاله در وبسایت نقد اقتصاد سیاسی منتشر شده است.

 
 
 

Commentaires


Get in touch

bottom of page